
فضولی
شمارهٔ ۲۴۱
۱
ای از تو بی دلان را درمان درد حاصل
ما نیز دردمندیم از ما مباش غافل
۲
ننشست گرد راهت با ما ز سربلندی
بااین روش که دارد کی می رسد بمنزل
۳
این داغهاست خونین بر سینه پرآتش
یا شعله ها که سر زد دور از تو ز آتش دل
۴
از صبر نیست گر من بر سر نمی کنم خاک
دریای محنتم را دشت فناست ساحل
۵
شکر خدا نمردم وین هر دو آزمودم
شهدیست مرگ نافع زهریست هجر قاتل
۶
اشکم روان و از پی سوی تو می دود دل
گویا که می کشندش از پیش با سلاسل
۷
حیرت مکن فضولی از آتش درونم
کایینه دلم را شمعیست در مقابل
نظرات