فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۴۴

۱

ای دل از دیده فزون دیده ز دل سوی تو مایل

دلم از دیده ترا می طلبد دیده ام از دل

۲

چه عجب میل تو از سادگی مردم چشم

تو بلایی چه شناسند ترا مردم غافل

۳

نقش از سنگ بشستن نرود چند بگریم

چو ستم یافت رقم در دلت از گریه چه حاصل

۴

چو خط نامه که خواهند بشویند ز اشکم

نشده محو دل از دل نشود نقش تو زایل

۵

عالمی گریه کنان بر غم من در غم عشقت

من بدان شاد که گشتم بغم عشق تو قایل

۶

نیست در سلسله های خم زلفت دل سوزان

هست آویخته قندیل فروزان بسلاسل

۷

نیست در دهر کسی قابل تمکین اقامت

جز فضولی که سر کوی ترا ساخته منزل

تصاویر و صوت

نظرات