فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۴۸

۱

مه من از تو غم بی حساب دارد دل

هزار محنت و صد اضطراب دارد دل

۲

بیاد نرگس مست تو خسته است مدام

چه گویمت که چه حال خراب دارد دل

۳

دلیل رفعتش این بس میانه عشاق

که چون تو دلبر عالی جناب دارد دل

۴

بکفر زلف بتان داد نقد ایمان را

وزین معامله قصد ثواب دارد دل

۵

دمی ز ناخوشی غم نجات می طلبد

نه از خوشیست که میل شراب دارد دل

۶

فغان که تا شده است از بهشت وصل تو دور

مرا بآه و فغان در عذاب دارد دل

۷

بسوز سینه فضولی نمی دهد تسکین

شکایت از نم چشم پرآب دارد دل

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۴۶۰

نظرات