فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۵۵

۱

بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم

ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم

۲

گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و مجنون

بیان حسن تو شرح بلای خویشتن دیدم

۳

نشانی از خود و تمثالی از تو یافتم هر جا

کشیده صورت شیرین و نقش کوهکن دیدم

۴

ز چاک پیرهن گفتم که بینم آن تن نازک

لطافت بین که چون کردم نظر هم پیرهن دیدم

۵

تو کاکل می گشادی دوش من نظاره می کردم

ز دلهای حزین صد مبتلا در هر شکن دیدم

۶

هزاران زاهد از رشک رخت شد بت پرست اما

هزاران برهمن را هم زرشک بت شکن دیدم

۷

فضولی شمع اگر بر گریه ام خندد عجب نبود

که من هم مدتی بر گریه‌های شمع خندیدم

تصاویر و صوت

نظرات