فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۵۷

۱

بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم

که تا سر رشته وصلت بدست خویشتن دیدم

۲

ندیدم هیچ کس را غافل از افسانه عشقت

تو بودی بر زبان هر جا دو کس را در سخن دیدم

۳

جفا هر چند بر من بیشتر کردی نشد کمتر

وفا کز من تو دیدی از جفایی کز تو من دیدم

۴

مگر شد باغبان دلبسته سرو خرامانت

که او را سست در پروردن سرو چمن دیدم

۵

جراحتهای تازه بر دلم بگشود صد روزن

ز هر روزن درو دور از تو صد داغ کهن دیدم

۶

نمودی حال مشکین بر بیاض چهره زیبا

سواد نقطه از مشک بر برگ سمن دیدم

۷

فضولی در هوای دلبران می بینمت گویا

ندیدی آنچه من زان دلبر پیمان شکن دیدم

تصاویر و صوت

نظرات