فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۶

۱

شبی آمد به خوابم یار و برد از دیده خوابم را

سبب آن خواب شد بیداری چشم پر آبم را

۲

ز باد تند ناصح موج دریا بیش می گردد

چه سود از کثرت پندت دل پر اضطرابم را

۳

بتی دیدم روان شد خون دل از دیده ام هر سو

فلک در بزم غم بر سنگ زد جام شرابم را

۴

درون دل به تیغ شوق شد پر کاله پر کاله

چه داند چیست مضمون هر که نگشاید کتابم را

۵

نمی خواهم که از خوبان شکایت بر زبان رانم

همان بهتر نپرسد هیچ کس حال خرابم را

۶

چو تاری گشته ام از ضعف و ضعفم پیش می گردد

فلک هر چند می گرداند افزون پیچ و تابم را

۷

فضولی نیست امکان وفا در مردم عالم

مدان بیهوده زین جمع پریشان اجتنابم را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Khishtan Kh
۱۴۰۳/۰۳/۱۱ - ۰۸:۲۱:۴۱
سلامت داده ام آخر علیکی ده جوابم را  همی پرسیدم احوالت بپرس حال خرابم را  چه بد در شیوه ام دیدی که از
پاسخ معذوری نشانی ده که تا اصلاح کنم عیب حجابم را  بسی مخمور آن لبهای میگونم و فرصت نیست دمی آسوده خاطر زان بنوشم سیر شرابم را