فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۶۵

۱

جان را به لعل چون شکرت تا سپرده‌ام

دیدست لذتی که من از رشک مرده‌ام

۲

شوق تو رهنمای وجودم شد از عدم

نی من به اختیار خود این ره سپرده‌ام

۳

در غربت وجود که وادی حیرتست

جز درگه تو راه به جایی نبرده‌ام

۴

نقد سرشکم از در انجم زیاده است

شب‌های غم همین و همان را شمرده‌ام

۵

بهر قبول نقش خطت نقش غیر را

عمریست از صحیفه خاطر سترده‌ام

۶

ساقی بیا که باز می نابم آرزوست

تا کی غم زمانه بدارد فسرده‌ام

۷

در پرده‌های دیده فضولی نماند نم

از بس که بهر گریه دمادم فشرده‌ام

تصاویر و صوت

نظرات