فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۶۹

۱

گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم

که زد دستی و گرد تن فشاند از دامن جانم

۲

ز کف دامان رسوایی نخواهم داد تا وقتی

که گردد خاک پیراهن لحد چاک گریبانم

۳

چو مردم در تجرد به که باشم از کفن عاری

نمی خواهم که گرد قید بنشیند بدامانم

۴

منه روز اجل بار کفن ای همنشین بر من

کفن از پنبه های زخم بس بر جسم عریانم

۵

دهد لوح مزارم چون زبان شرح غم هجرت

اجل دور از تو چون سازد بزیر خاک پنهانم

۶

ز مژگان التماس گرد راهت می کند مردم

که می مالد دمادم روی خود بر پای مژگانم

۷

فضولی محنتم را از لحد تسکین نشد حاصل

دری دیگر گشود این رخنه بر زندان هجرانم

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۴۷۸

نظرات