
فضولی
شمارهٔ ۲۷
۱
بستی گره از بهر جفا زلف دو تا را
برداشتی از روی زمین رسم وفا را
۲
تا بسته مژگان تو گشتیم بغمزه
زد چشم تو بر هم همه جمعیت ما را
۳
کس نیست که آیین جفا به ز تو داند
آیا ز که آموختی آیین جفا را
۴
از دایره چرخ کشیدم سر همت
تا چند کشم منت هر بی سر و پا را
۵
عمریست براهت شده ام خاک که گاهی
آیی سوی من بوسه زنم آن کف پا را
۶
هر لحظه بمن می رسد از چرخ بلایی
دامیست قد خم شده ام مرغ بلا را
۷
گر قصد دل و دین فضولی کند آن بت
ناصح مده آزار مکن منع خدا را
نظرات
Khishtan Kh
Khishtan Kh