فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۷

۱

بستی گره از بهر جفا زلف دو تا را

برداشتی از روی زمین رسم وفا را

۲

تا بسته مژگان تو گشتیم بغمزه

زد چشم تو بر هم همه جمعیت ما را

۳

کس نیست که آیین جفا به ز تو داند

آیا ز که آموختی آیین جفا را

۴

از دایره چرخ کشیدم سر همت

تا چند کشم منت هر بی سر و پا را

۵

عمریست براهت شده ام خاک که گاهی

آیی سوی من بوسه زنم آن کف پا را

۶

هر لحظه بمن می رسد از چرخ بلایی

دامیست قد خم شده ام مرغ بلا را

۷

گر قصد دل و دین فضولی کند آن بت

ناصح مده آزار مکن منع خدا را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Khishtan Kh
۱۴۰۳/۰۲/۲۹ - ۰۰:۲۹:۳۱
گشتم مسلمان همه از جور تو یارا  زان رو نپسندم به تو آیین جفا را  روزی که مرا غمزده بگذاشتی و رفتی یافتم به تمنای وصال تو خدا را           
user_image
Khishtan Kh
۱۴۰۳/۰۳/۰۵ - ۱۲:۰۹:۲۴
گیری اگر از خاک به هزار ریشه قفا را  نوشی اگر از سخره و سنگ آب بقا را  آخر شکند شاخه و ریزد بر و برگت طوفان حریف است قوی ریشه گیا را