فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۷۴

۱

آتشین رویی کز او چون شمع با چشم ترم

زنده خواهم شد پس از مردن گر آید بر سرم

۲

سوختم ناصح مده پندم مبادا کز دمت

بر فروزد آتشی گر هست در خاکسترم

۳

خار خاکستر شود ز آتش منم آن آتشی

کز جفا خاکسترم گشتست خار بسترم

۴

مردم چشمم ز تاب مهر رخسارت گداخت

هست بیم صد بلا زین احتراق اخترم

۵

بی رخش بر سوز من گر شمع خندد دور نیست

آتشی نادیده می سوزد تن غم پرورم

۶

شعله است از چاکهای پهلوی من سر زده

یا منم پروانه بگرفتست آتش بر تنم

۷

کفر می خوانند بی دردان فضولی عشق را

گر درین اهل ریا اسلام باشد کافرم

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۴۸۳

نظرات