فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۷۵

۱

بدیده سرمه از خاک راه یار می خواهم

ولی آنرا نهان از دیده اغیار می خواهم

۲

چه لطفیست این که بیداد خود از من کم نمی سازد

چو می داند که من بیداد او بسیار می خواهم

۳

نگوید کس ز شرح محنت من پیش او حرفی

درین محنت مدد از نالهای زار می خواهم

۴

نمی خواهم که بیند هیچ کس در خواب آن مه را

همه شب چون ننالم خلق را بیدار می خواهم

۵

اجل از بیم خجلت سوی من ناید چو می داند

کزو من چاره درد دل بیمار می خواهم

۶

بامیدی که خندد بر تمنای محال من

بگریه کام دل زان لعل شکر بار می خواهم

۷

فضولی رشته جان از غم زلفش گره دارد

گشاد این گره زان طره طرار می خواهم

تصاویر و صوت

نظرات