
فضولی
شمارهٔ ۲۷۷
۱
خود را ز گریه شب همه شب غرق خون کنم
سر چون حباب صبحدم از خون برون کنم
۲
گفتم هوای عشق تو بیرون کنم ز دل
دل را سر اطاعت من نیست چون کنم
۳
تا کی بیاد عارض گلگون گلرخان
رخسار خود بخون جگر لاله گون کنم
۴
بر زخم سیه پنبه نه از بهر مرهم است
خواهم که سوز آتش دل را فزون کنم
۵
سودای دل بذکر لبت کم نمی شود
دیوانه را چه فایده گر صد فسون کنم
۶
دیوانه را بهر دو جهان اجتناب نیست
ناصح ز عقل نیست که ترک جنون کنم
۷
ریزم بخاک سینه فضولی ز دیده آب
باشد که دفع آتش سوز درون کنم
نظرات