فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۸۱

۱

نوخطان را دوست می‌دارد دل دیوانه‌ام

من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانه‌ام

۲

خضر می‌گویند بر سرچشمه‌ای برده ست راه

قطره ای گویا چکیده جایی از پیمانه‌ام

۳

عقل را هر لحظه تکلیفی‌ست بر من در جهان

بی‌تکلف ، با عجب دیوانه ای هم‌خانه‌ام

۴

درد دل با سایه می‌گویم نمی‌یابم جواب

غالبا او را به خواب انداخته افسانه‌ام

۵

متصل از درد عشق و طعنه عقلم ملول

می‌رسد هردم جفا از خویش و از بیگانه‌ام

۶

تا کشیده بر گلت از سنبل مشکین‌نقاب

می‌خلد صد خار هردم بر جگر از شانه‌ام

۷

به که بردارم فضولی رغبت از ملک جهان

نیستم گنجی که باشد جای در ویرانه‌ام

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۱/۰۴ - ۰۳:۰۸:۲۰
خضر می‌گویند بر سرچشمه‌ای برده ست راه
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۱/۰۴ - ۰۳:۰۹:۲۹
قطره ای گویا چکیده جایی از پیمانه‌ام
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۱/۰۴ - ۰۳:۱۰:۳۰
بی‌تکلف ، با عجب دیوانه ای هم‌خانه‌ام