فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۸۸

۱

ز آهم سوخت بی‌مهرِ رُخَت مَهْ، دوش کوکب هم

بخواهد سوخت گردون گر برآرم آهی امشب هم

۲

تنم می‌سوخت شب‌ها آتشی دوش از دلم سر زد

که در آب عرق خود را فکند از تاب او تب هم

۳

نمی‌گرداند دل را غرقهٔ گرداب زنخدانش

اگر موجی نمی‌آمد به او از پیش غبغب هم

۴

لب از ذکر دهان دوست بستم احتیاطم بین

کزین راز نهان واقف نمی‌خواهم شود لب هم

۵

به یارب یاربم دل داشت تسکین چون کنم یارب

دمی کز ضعف تن نبود مرا یارای یارب هم

۶

چه سان گیرم عنان شهسواری را که از تندی

نمی‌خواهد که گرد من رسد بر نعل مرکب هم

۷

فضولی از می و محبوب یک دم نیستی غافل

بحمدالله که لطفِ طبع داری، حُسنِ مشرب هم

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۴۹۵

نظرات