فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۹۰

۱

داغ عشق صنم لاله عذاری دارم

دل سودا زده جان فگاری دارم

۲

بر دل ای خون جگر نم مرسان بهر خدا

که بدان لوح صفا نقش نگاری دارم

۳

کارم اینست که در راه غمش سربازم

با بلای عجبی خوش سر کاری دارم

۴

ز دلم برد غم سرو قدش صبر و قرار

روزگاریست نه صبری نه قراری دارم

۵

من باو مایل و او مست می استغنا

او ز من فارغ و من شاد که یاری دارم

۶

همچو بلبل شده ام واله گل رخساری

عجبی نیست اگر ناله زاری دارم

۷

دورم از خاک در دوست فضولی چه عجب

که بر آیینه دل باز غباری دارم

تصاویر و صوت

نظرات