
فضولی
شمارهٔ ۲۹۵
۱
یار بی جرم بشمشیر ستم می کشدم
گر بگویم که چرا می کشدم می کشدم
۲
ساکن خاک در او شده ام لیک چه سود
گرچه دارم صفت صید حرم می کشدم
۳
الم عشق تو دریافته ام می میرم
لیک بی شک نه الم ذوق الم می کشدم
۴
در غم هجر مرا آرزوی وصل تو نیست
چه کنم چون فرح وصل تو هم می کشدم
۵
گر روم سوی تو بیداد تو و طعن رقیب
ور بسازم بغم هجر تو غم می کشدم
۶
آه از آن نرگس خونریز ستمگر که اگر
بنگرم راست بآن ابروی خم می کشدم
۷
دل نهادم بغم هجر فضولی چه کنم
گر نهم بر سر آن کوی قدم می کشدم
نظرات