
فضولی
شمارهٔ ۳۰۰
۱
می روم زین شهر و در دل مهر ماهی می برم
کوه دردی با تن چون برگ کاهی می برم
۲
از سر کویت سفر نوعیست از دیوانگی
این قدر من هم بکوی عقل راهی می برم
۳
از ملامت چون رهم کز ناله هرجا می روم
بر گرفتاری خود با خود گواهی می برم
۴
کی توانم بر زبان آورد نام دوریت
من که صد فیض از رخت در هر نگاهی می برم
۵
گر برد ذوق وصالت از دل من دور نیست
این که رشکی از رقیبان تو گاهی می برم
۶
دل ز بویت دیده از رویت سروری داشتند
می روم حالا پر از اشکی و آهی می برم
۷
گر کنم میخانه را منزل فضولی دور نیست
چون کنم از بیم غم آنجا پناهی می برم
تصاویر و صوت

نظرات