
فضولی
شمارهٔ ۳۰۴
۱
روزگاری شد ز کویت درد سر کم کرده ایم
سویت از بیم رقیبانت گذر کم کرده ایم
۲
ناله ما را از سگان کوی او شرمنده داشت
زین خجالت درد سر زان خاک در کم کرده ایم
۳
همعنان ماست غم تا رفته ایم از کوی تو
در جهان زین ناملایم تر سفر کم کرده ایم
۴
بی رخت قطع نظر از دیدن عالم نکرد
زین سبب از مردم دیده نظر کم کرده ایم
۵
کم نشد دور از تو آب چشم ما معذور دار
گر غبار درگهت از چشم تر کم کرده ایم
۶
غیر افغان نیست بر یاد سگانت کار ما
تا جدایم از درت کار دگر کم کرده ایم
۷
تا جدایم از در جانان فضولی چون سکان
بی فغان و ناله شامی را سحر کم کرده ایم
نظرات