فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۰۷

۱

نیست در آیینه عکس آن صنم

مریمی دارد مسیحی در شکم

۲

دولت پابوس او دستم نداد

گرچه این حسرت قدم را کرد خم

۳

چون رخ و ابروی او کم دیده ایم

چشمه خورشید و ماه نو بهم

۴

بود نقش قامتش بر سینه ام

پیشتر از خلقت لوح و قلم

۵

چون نباشد تازه ریحان خطش

می کشد از چشمه خورشید نم

۶

شد کهن ایوان گردون را بنا

چون نریزد بر سر ما گرد غم

۷

روزگاری شد فضولی خون دل

می خورد بر یاد آن لب دم بدم

تصاویر و صوت

نظرات