
فضولی
شمارهٔ ۳۱
۱
گر سر کویت شود مدفن پس از مردن مرا
کی عذاب قبر پیش آید دران مدفن مرا
۲
چند باشم در جدل با خود ز غم ساقی بیار
شیشه می تا رهاند ساعتی از من مرا
۳
دوست چون می خواهدم رسوا ندارم چاره ای
می شوم رسوا چه باک از طعنه دشمن مرا
۴
ز آتش دل چون نمی سوزد روان گویا که هست
استخوانهای بدن فانوس وش زاهن مرا
۵
کام من معنیست نی صورت ز یوسف طلعتان
من نه یعقوبم چه ذوق از بوی پیراهن مرا
۶
خنده دارند بی پروا ز آسیب خزان
چون نیاید گریه بر گلهای این گلشن مرا
۷
رفت جان از تن برون تن شد فضولی خاک ره
عشق او شد آفت جان و بلای تن مرا
نظرات