فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۱۰

۱

چو طفلان پیشه‌ای جز گریه در عالم نمی‌دانم

نمی‌داند کسی درد مرا من هم نمی‌دانم

۲

به وحشت بس که معتادم ز خود هم کرده‌ام نفرت

طریق الفت جنس بنی‌آدم نمی‌دانم

۳

غم دل با که گویم راز دل پیش که بگشایم

ز غم مردم چه سازم چارهٔ این غم نمی‌دانم

۴

نیم آگه ز خود تا کی غمم پرسی دلم جویی

چه می‌گویی چه می‌جویی تو ای همدم نمی‌دانم

۵

خیال خرمی هرگز نگردانیده‌ام در دل

دل کس در جهان چون می‌شود خرم نمی‌دانم

۶

غمم بیش از همه قدر همه پیش تو بیش از من

چه باشد موجب تقدیر بیش و کم نمی‌دانم

۷

فضولی بر پریشانی حالم گر سبب پرسی

نمی‌گویم جوابی زآنکه می دانم نمی‌دانم

تصاویر و صوت

نظرات