
فضولی
شمارهٔ ۳۱۳
۱
گهی که در غم آن گلعذار میگریم
به صورت ناله چو ابر بهار میگریم
۲
ز چرخ میگذرد هایهای گریه من
شبی که بیمَهِ خود زار زار میگریم
۳
چه سود منع من ای همنشین چو میدانی
که بیقرارم و بیاختیار میگریم
۴
مراست گریه ز بسیاری جفای رقیب
مگو که از کمی لطف یار میگریم
۵
چو عاقلی ز من ای آفتاب حسن چه سود
ازین که شب همهشب شمعوار میگریم
۶
چو شمع گریه من نیست بهر روز وصال
ز جانگدازی شبهای تار میگریم
۷
ز روزگار فضولی شکایتی دارم
عجب مدار که از روزگار میگریم
تصاویر و صوت

نظرات