فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۱۶

۱

دمی بی عشق خوبان پری رخسار چون باشم

بعالم بهر کاری آمدم بی کار چون باشم

۲

چو دیده ام قامتش از بی خودی خود را ندانستم

خدا داند بوقت دیدن رفتار چون باشم

۳

شدم در تنگنای دهر بیزار از دل و از جان

جدا از یار در یک خانه با اغیار چون باشم

۴

مکن از نالهای زار دور از بزم او منعم

نیم در بزم او بی نالهای زار چون باشم

۵

منم چون عکس بر مرآت هستی بی شعور از خود

وجود من ز دیدارست بی دیدار چون باشم

۶

رقیبان را نمی خواهم که بینم چون کنم یارب

رقیبان همدم یارند من بی یار چون باشم

۷

ندارم صبر بی رویش نخواهم رفت از کویش

فضولی عندلیبم بی گل و گلزار چون باشم

تصاویر و صوت

نظرات