
فضولی
شمارهٔ ۳۱۹
۱
گر چشم برخسار تو صد بار گشادم
هر بار دو صد سیل برخسار گشادم
۲
فریاد کنان راز دلم پیش تو بگشاد
هر سیل که از دیده خونبار گشادم
۳
آه از تو که ناگفته باغیار گشادی
هر راز که پیش تو من زار گشادم
۴
تا چشم گشادم بتو دیدم ز تو آزار
فریاد که بر خود در آزار گشادم
۵
بختم بنگر در ره او کز پی راحت
در رهگذر سیل فنا بار گشادم
۶
گر سینه خراشیدم و خستم عجبی نیست
راهی بدل از بهر غم یار گشادم
۷
کارم گرهی داشت از آن زلف فضولی
آن زلف گرفتم گره از کار گشادم
نظرات