
فضولی
شمارهٔ ۳۲۲
۱
چیست جرم من که باز از چشم یار افتادهام
معتبر بودم ز چشم اعتبار افتادهام
۲
ماندهام بر حال خود حیران جدا از کوی یار
مبتلای غربتم دور از دیار افتادهام
۳
گلرخان یک ره نمیبینند سوی من به لطف
گرچه میدانند خوار و خاکسار افتادهام
۴
مردمی هرگز نمیبینم چه حال است این مگر
از میان مردمان من بر کنار افتادهام
۵
رشته جان مرا افکند دوران پیچ و تاب
تا به سودای سر زلف نگار افتادهام
۶
روزگارم میکشد با صد مصیبت چون کنم
صید مجروحم به دام روزگار افتادهام
۷
بلبل عرشم فضولی منزلم گلزار قدس
من درین محنتسرا بیاختیار افتادهام
نظرات