
فضولی
شمارهٔ ۳۳۳
۱
اسیر دام زلفم کرده بر گرد سرگردان
چو گردانیده سرگشته ام سرگشته تر گردان
۲
من از جان ناامیدم تیر خود بر من مکن ضایع
اگر داری دوایی صرف بیمار دگر گردان
۳
در آور جلوه تا خون دل ما ریزد از مژگان
نهال ناامیدیهای ما را بارور گردان
۴
بده تار شعاع دیده را پیوند با زلفت
زمانی رشته آن زلف را مد نظر گردان
۵
کمال حسن می خواهی مگردان روی از عاشق
مه رخسار خود را مطرح نور بصر گردان
۶
سواد چشم تر بگداخت از برق غم هجرت
بیا و خال مشگین را سواد چشم تر گردان
۷
ز دوران مخالف چند درد سر کشد ساقی
فضولی را به یک جام لبالب بی خبر گردان
تصاویر و صوت

نظرات