فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۳۵

۱

به جان دور از تو ای شمع از غم شب‌های تارم من

مرا شب گشت از غم چند شب را زنده دارم من

۲

مقیم گوشهٔ تنهاییم، کارم فغان کردن

چه حالست این که دارم؟ در کجایم؟ در چه کارم من؟

۳

ترا منع از رخ او کرده‌ام ای مردمِ دیده

به رویت چون گشایم چشم؟ از تو شرمسارم من

۴

نشد زایل ز من آن بی‌قراری در غمِ عشقت

غم عشق تو شد افزون ولی در یک قرارم من

۵

گر از نظاره‌ام بد می‌بری مگشا نقاب از رخ

چه سود از منع من در دیدنت بی‌اختیارم من

۶

ز حالم مردم صاحب‌نظر دارند آگاهی

چه می‌دانند بی‌دردان خراب چشم یارم من

۷

به آب دیده تسکین حرارت چون دهم خود را

فضولی کشتهٔ لعلِ بُتانِ گلعذارم من

تصاویر و صوت

نظرات