فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۳۹

۱

می شود هر دم جنون ما ز ابرویت فزون

هست ابروی تو ما را سر خط مشق جنون

۲

دل قدت را دید لعلت راست مایل مدتیست

می کشم از دل ملامت می خورم از دیده خون

۳

دیده می ریزد درون از چاکهای سینه ام

دل ز راه دیده هر خونی که می آرد برون

۴

عاشق از حال دل پر خون چه حاجت دم زند

می توان دانست از رنگ سرشگ لاله گون

۵

رشته پیوند خود با تارهای زلف او

کرده ام محکم ولی می ترسم از بخت زبون

۶

پنبه ننهاد کس بر داغهای سینه ام

کآتشی در سینه اش نگرفت از سوز درون

۷

بهر دنیا منت دونان فضولی تا به کی

دل به عالی‌همتی بردار از دنیای دون

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۵۳۷

نظرات