فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۴۰

۱

نمی مردم از آن تیغی که زد آن سیمبر بر من

اگر از پی نمی زد سایه اش تیغ دگر بر من

۲

بدین کز دیدنت در باختم دین چون شوم منکر

گواهی می دهد چون روز محشر چشم تر بر من

۳

فکندی پرده از رخ نیستم از دیدنت غافل

بلایی می نمایی ازتو واجب شد حذر بر من

۴

چو شمع از هجر آن خورشید شب تا روز می سوزم

عجب نبود اگر نالند مرغان سحر بر من

۵

رخ از من تافت میل زینتش در دل فکن یارب

که در آیینه اندازد طفیل خود نظر بر من

۶

طبیبا می فزاید ذوقم از سوز جگر هر دم

دوایی ده که آن افزون کند سوز جگر بر من

۷

فضولی کمتر از مجنون نیم در عشق و رسوایی

چه خواهد کرد سودای بتان زین بیشتر بر من

تصاویر و صوت

نظرات