
فضولی
شمارهٔ ۳۴۱
۱
داریم در زمانه بد طالع زبون
طالع چنین زمانه چنان چون کنم چون
۲
خور نیست هر سحر پی آزار ما فلک
دستی ز آستین جفا می کند برون
۳
کم دیده ایم بر رخ زرد و سرشگ آل
رنگ ترحم از روش چرخ نیلگون
۴
خون می رود ز دیده ما بس که چون شفق
بی مهری فلک دل ما کرده است خون
۵
ما دون نه ایم گر نکند میل دور نیست
با غیر جنس خود نه عداوت سپهر دون
۶
فرهاد دید رحمت سیر ره بلا
پیچید پای عجز بدامان بیستون
۷
از ذکر جور دور فضولی ترا چه سود
کم گوی نگشته که از آن غم شود فزون
نظرات