
فضولی
شمارهٔ ۳۴۵
۱
زین ندامت که نشد خاک درت مسکن من
اشک از چهره جان شست غبار تن من
۲
حیرت لعل تو بردم بلحد نیست عجب
گر شود گلخنی از آتش دل مدفن من
۳
گردباد غم و گرداب بلا نیست شوند
چند گردند درین بادیه پیرامن من
۴
ذوق دیدار تو آیینه چه ادراک کند
روی چون مه منما جز بدل روشن من
۵
نیست از ضعف بدن ناله من می ترسم
که فتد طوق غمت بی خبر از گردن من
۶
رشته شمع شبستان غمم در آتش
من نه مجروحم و پرخون شده پیراهن من
۷
چون نمیرم من ازین غصه فضولی که ز غم
مردم و یار ندارد خبر از مردن من
نظرات