فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۵۲

۱

زدی چو در دلم آتش مکش چو شعله سر از من

چو شمع سوختنم بین مباش بی خبر از من

۲

نشان عشق تو سوز دل من است می سوزم

چنان که هیچ نماند نشان ز تو اثر از من

۳

مرا چو سوختی از بردن دلم حذری کن

من آتشم چه رسانی بدامنت شرر از من

۴

جز این که منع ز نظاره جمال تو کردم

چه کرده ام که بگرداند روی چشم تر از من

۵

مرا ز خواری از آن بیش شد الم که مبادا

بخواریم نگرد یار و کم کند نظر از من

۶

بنیستی شدم آگه ز سر درج دهانت

گمان نبود مرا هم که آید این هنر از من

۷

براه عشق فضولی اگر چه آمده مجنون

نبوده بیشتر از من نرفته بیشتر از من

تصاویر و صوت

نظرات