فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۵۷

۱

شد واقف از خیال من آن مه بحال من

نگذاشت فرق ضعف ز من تا خیال من

۲

بستم خیال کام دگر زآن دهن ولی

کاری نکرد هیچ خیال محال من

۳

گفتم سگ توام سبب اینست غالبا

کز من چنین گریخته وحشی غزال من

۴

گفتم ز رشک بر ورق لاله نقطه ایست

گفتم این کنایه ایست ز رخسار و خال من

۵

بی خط سبز و زلف سیاه تو شاهدست

بر روی زرد من رقم اشک آل من

۶

سر زد ز چاک سینه من آتش درون

من مرغ آتشین پرم اینست بال من

۷

سودای عقل کرد فضولی مرا ملول

حرفی ز عشق گوی بدفع ملال من

تصاویر و صوت

نظرات