فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۶۴

۱

اگر بگذشت مجنون من بماندم یادگار او

وگر شد کوهکن هم من کمر بستم به کار او

۲

نمی خواهم که میرد در رهت اغیار می ترسم

شود خاک و در آید باز در چشمم غبار او

۳

بآب دیده ام افتاد عکس نوک مژگانش

حذر ای مردم غافل ز تیغ آبدار او

۴

ندادم یک نفس از عمر خود کام از لبت جان را

چه عمر است این که دارم چند باشم شرمسار او

۵

ز آهم پر شرر شد چرخ کامم بر نمی آرد

ز بیم آن که گردد ساده قصر زر نگار او

۶

ز بهر جاه دنیا ترک دنیا می کند زاهد

چرا گر ترک دنیا می فزاید اعتبار او

۷

فضولی کرد دوری اختیار از روضه کویت

نرنجد تا سگت از ناله بی اختیار او

تصاویر و صوت

نظرات