فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۷

۱

ای آنکه آفت دل و جان و تنی مرا

من دوستم ترا تو چرا دشمنی مرا

۲

ای جان چه شود زانکه کنم میل زیستنی

چون مهربان نه تو که جان منی مرا

۳

یوسف قرار قیمت خویش از زمانه یافت

ای در بی بها تو از او احسنی مرا

۴

شمعم من آتشی تو ز تو دوریم مباد

زیرا حیات بخش دل روشنی مرا

۵

مانند شمع سوخته حسرت توام

با آنکه صبح وش سبب مردنی مرا

۶

من لاله بهار غمم شبنمم تویی

ای گوهر سرشک که در دامنی مرا

۷

در عشق جز تو نیست فضولی حسود من

معلوم می شود که شریک فنی مرا

تصاویر و صوت

نظرات