فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۷۸

۱

من چه کردم که مرا از نظر انداخته

نظر لطف بجای دگر انداخته

۲

هست بنیاد وفای همه خوبان محکم

تو سبب چیست که این رسم برانداخته

۳

خشک ساز اشک من ای باد که ضایع نشود

خاک راهش که بدین چشم تر انداخته

۴

ای صبا حال دلم چیست دران کوی بگو

دی شنیدم که بدان جا گذر انداخته

۵

آب شمشیر جفای تو مگر بنشاند

آتشی را که توام بر جگر انداخته

۶

سربلند است میان همه اهل نظر

تو بتیغ ستم او را که سر انداخته

۷

سبب رفعت قدر تو فضولی این بس

که سر عجز بدان خاک در انداخته

تصاویر و صوت

نظرات