فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۸۱

۱

نه چندانم ضعیف از دوری خورشید رخساری

که تاب آرم گر افتد سایه بر من ز دیواری

۲

فکنده در گمان ضعف تنم باریک بینان را

که در پیراهنم شخصیست یا از پیرهن تاری

۳

خبر از سوز پنهانم کسی دارد که همچون من

بود در سینه اش داغی ز درد لاله رخساری

۴

من و وصل تو این طالع کجا دارم زهی دولت

میسر گر شود گاهی مرا از دور دیداری

۵

چنان در ناله کردن شهرتی دارم که اهل درد

ز من گویند از هر جا برآید ناله زاری

۶

تو جز بر من نکردی جور من مردم ازین شادی

که در عالم نخواهی داشتن جز من گرفتاری

۷

چه می پرسی فضولی کیست در راه وفا آخر

پریشان گشته سودایی رسوای بازاری

تصاویر و صوت

نظرات