
فضولی
شمارهٔ ۳۸۸
۱
یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی
چند ما در عالمی باشیم و او در عالمی
۲
پیش آن خورشید مشکل گر شود روشن غمم
زآن که جر سایه بشرح غم ندارم همدمی
۳
آفتاب عارضت بنما که نگذرد اثر
گر ز آب زندگی در خاک ما باشد نمی
۴
زاهدا می ده که پند ناصحم مجروح کرد
خواهدم کشت این جراحت گر نباشد مرهمی
۵
راستان را نیست جا در خانه پست فلک
هست زین غم گر نهال قد ما دارد خمی
۶
جمع گشته گرد من سنگ ملامت کوه کوه
خانه رسواییم دارد بنای محکمی
۷
غیر آه آتشین و قطره خوناب اشک
در غم عشقت نمی خواهد فضولی محرمی
نظرات