فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۸۹

۱

ای دل ز خویش بگذر گر میل یار داری

جز کار عشق مگزین گر عشق کار داری

۲

ای آب زندگانی می بینمت مکدر

در دل مگر غباری زین خاکسار داری

۳

بر من ز تند خویی تیریست هر نگاهت

برگ گلی تو اما صد نوک خار داری

۴

ای طالب سلامت بر بند راه دیده

ز آن رو که بیم آفت زین رهگذار داری

۵

ساقی مکن تعلل در گردش آر ساغر

تا چند تشنگان را در انتظار داری

۶

بی اختیار خواهی رفتن ز بزم عالم

از کف منه پیاله تا اختیار داری

۷

از خیل نیک نامان می بینمت فضولی

کز نام ننگت آید وز ننگ عار داری

تصاویر و صوت

نظرات