فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۹۱

۱

چو شمعم سوخت دل بر یاد بزم مجلس آرایی

چراغ هر کسی را بخت می افروزد از جایی

۲

اگر رسوایی مجنون ز من بیش است ز آنست این

که در دوران من بهر تماشا نیست بینایی

۳

برعنایی مرا شیدای خود کردی عفاک الله

که دارد همچو من رعنایی و همچون تو شیدایی

۴

ترا مانند لیلی هر که گوید خوانمش مجنون

برابر کی شود با شاهد مستور رسوایی

۵

بتقلید تو خوش خوش می خرامد آفتاب اما

چه خیزد از خرام او ندارد هیچ بالایی

۶

تمنایم تویی در دل تمنای دگر دارم

که نبود در دلم غیر از تو در عالم تمنایی

۷

فضولی خویش را آموختی با ماه سیمایان

کجا پیدا کنم بهر تو هر دم ما سیمایی

تصاویر و صوت

نظرات