فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۹۲

۱

نمودی لطف پیشم آمدی کردی ستم رفتی

رسیدی بی‌خودم کردی به خود تا آمدم رفتی

۲

طبیب دردمندانی ولی از بس که بی‌دردی

مرا در کنج غم بگذاشتی با صد الم رفتی

۳

تو آتش‌پاره من شمع بودم زنده با وصلت

دریغا سوختی آخر مرا سر تا قدم رفتی

۴

رهاندی از غم رسوایی و سرگشتگی ما را

نکو رفتی که کردی بسته زنجیر غم رفتی

۵

ترا ای اشک خونین هیچ قدری نیست در کویش

فتادی از نظر از بس که آنجا دم به دم رفتی

۶

دلا خواهی پریشان ساخت روز و روزگارم را

خطا کردی سوی آن گیسوان خم به خم رفتی

۷

گلی بردی فضولی تحفه حوران بهشتی را

نکو رفتی کزین گلشن به داغ آن صنم رفتی

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۵۸۳

نظرات