فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۹۷

۱

در کبودی فلک چون مه من نیست مهی

بر سر هیچ مهی نیست هلال سیهی

۲

روشن از آه نشد ظلمت نومیدی ما

وه که مردیم و نبردیم به وصل تو رهی

۳

چو ربودی دل و دینم عوضی کن بوصال

بگدایی چه روا ظلم کند چون تو شهی

۴

ای که داری گه و بی گاه نظرها برقیب

می توان جانب ما هم نگهی کرد گهی

۵

هدف تیر تو گشتیم که از گوشه چشم

گاه گاهی کنی از دور سوی ما نگهی

۶

جور کردی بمن ای ماه بترس از آهم

من نه آنم ز من آزرده شوی بی گنهی

۷

مرد در سعی فضولی و بجایی نرسید

ز آن که دریای غم عشق ترا نیست تهی

تصاویر و صوت

نظرات