فضولی

فضولی

شمارهٔ ۴۰

۱

هیچ‌گه بر حال من رحمی نمی‌آید ترا

می‌کشی ما را مگر عاشق نمی‌باید ترا

۲

می‌شود آتش ز باد افزون چه باشد گر مدام

حسن روز افزون ز آه من بیفزاید ترا

۳

گر ز من در خاطر پاکیزه داری اضطراب

من شوم آواره تا خاطر بیاساید ترا

۴

چرخ می‌داند که در من تاب دیدار تو نیست

زین سبب هرگز نمی‌خواهد که بنماید ترا

۵

بسته خود را به آن شاخ گل ای دل غنچه‌وار

تا نکردی دور ازو آن به که نگشاید ترا

۶

در جفا و در وفا ای مه نداری اختیار

نشئهٔ حُسن است حاکم تا چه فرماید ترا

۷

می‌نهی سر بر ره آن مه فضولی دم به دم

زین شرف شاید که سر بر آسمان ساید ترا

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۲۸۲

نظرات