فضولی

فضولی

شمارهٔ ۴۰۰

۱

نمی آید ز تو ای سایه چو من دشت پیمایی

رفیقی با تو می باید نداری تاب تنهایی

۲

شدم رسوا برافکن برده از رخسار عالم را

بخود مشغول کن یکدم نجاتم ده ز رسوایی

۳

رخت را تا ندیدم از تو نامد صد بلا بر من

نمی دانم بنالم از تو یا از نور بینایی

۴

ز پا افتاده ام وز سرگذشتم در ره عشقت

مسلم گشت بر من رسم و راه بی سر و پایی

۵

از آنم دل نشد جایی مقید ماند سرگردان

که من هر جا که دیدم دل ربایی بود هر جایی

۶

نه چون رویت گلی بشگفت در گلزار محبوبی

نه چون قدت نهالی زد سر از بستان رعنایی

۷

فضولی چند در بند ریا باشی بحمدالله

که ترک دین و دل کردی نهادی سر به شیدایی

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۵۹۰

نظرات