
فضولی
شمارهٔ ۴۰۴
۱
از شرم رخت منزل یوسف شده چاهی
در روی زمین نیست برخسار تو ماهی
۲
من مایل آنم که کنی میل من اما
مشکل که کند میل گدایی چو تو شاهی
۳
از چشم فتادم بتو هر گاه که گفتم
دارم طمع گوشه چشمی ز تو گاهی
۴
ای جان حزینم بنگاهی ز تو خرسند
آزرده چرا می شوی از من بنگاهی
۵
در دست تو گر ریخته شد خون دل ما
ما دل بتو دادیم ترا نیست گناهی
۶
روی از سر کوی تو همان به که نتابیم
غیر از سر کوی تو مرا نیست پناهی
۷
خواهی که شود چشم و دلت پاک فضولی
بی سیل سرشکی مشو آتش آهی
نظرات