فضولی

فضولی

شمارهٔ ۴۳

۱

چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا

بیخودم کردی نمی دانم کجا دیدم ترا

۲

از تو در طفلی جفا می دیدم اما اندکی

در جوانی محض بیداد و جفا دیدم ترا

۳

بی وفایی را نه امروز از کسی آموختی

ماه من روزی که دیدم بی وفا دیدم ترا

۴

کاشکی هرگز نمی کردم گذر سوی درت

دوش با بیگانه چند آشنا دیدم ترا

۵

ای دل ظالم اسیر دام زلف او شدی

شکر لله در بلایی مبتلا دیدم ترا

۶

ای رقیب از دیدنت هرگز مرا ذوقی نشد

غیر این ساعت که از جانان جدا دیدم ترا

۷

گر نه عاشق چه می گشتی بچشم اشکبار

بر سر کویش فضولی بارها دیدم ترا

تصاویر و صوت

نظرات