فضولی

فضولی

شمارهٔ ۴۴

۱

سویم شب هجران گذری نیست کسی را

بر صورت حالم نظری نیست کسی را

۲

کس نیست که از تو خبری سوی من آرد

مردم ازین غم خبری نیست کسی را

۳

نگذاشت اثر در رهت از هستی من غم

در دل ز غم من اثری نیست کسی را

۴

گر محنت من نیست کسی را عجبی نیست

مثل تو بت عشوه گری نیست کسی را

۵

ای شوخ جفا پیشه وفا ورز و گرنه

آزردن و کشتن هنری نیست کسی را

۶

آتش بجگرها زده عشق تو و حالا

تا عشق تو ورزد جگری نیست کسی را

۷

از ترک تعلق مکن اندیشه فضولی

در راه تجرد خطری نیست کسی را

تصاویر و صوت

نظرات