فضولی

فضولی

شمارهٔ ۴۷

۱

نهفتن در دل و جان درد و داغ آن پریوش را

توانم گر توان پوشید با خاشاک آتش را

۲

ز سینه آه حسرت می کشم چون تیر از ترکش

که کی سازد تهی بر سینه ام آن ترک ترکش را

۳

منقش گشت رخسارم بخون چون لاله زار آن به

که مالم بر کف پای تو رخسار منقش را

۴

دلا زهد ریایی هیچ کس را خوش نمی آید

شعار خود مکن بهر خدا این وضع ناخوش را

۵

شبی دیدم که در زلف تو دل سرگشته می گردد

نمی دانم چه تعبیرست این خواب مشوش را

۶

گهی جورست و گه کم التفاتی کار آن بدخو

بدور او بلا کم نیست عشاق بلاکش را

۷

فضولی چند در بند جهات مختلف مانی

ز غم بگذار تا بر هم زند ضعف تو هر شش را

تصاویر و صوت

نظرات