فضولی

فضولی

شمارهٔ ۵۳

۱

غمت در سینه ام جا کرد چون بیرون شود یارب

و گر ماند چنین حال دل من چون شود یارب

۲

نمی خواهد شبی گیرم قراری بر سر کویش

بلای بی قراری روزی گردون شود یارب

۳

جدا زان لعل میگون نیست کارم غیر خون خوردن

بخون خوردن مرا آموخت این دل خون شود یارب

۴

مرا گفتی که از من شاد خواهد شد دلت روزی

ندارم صبر گر خواهد شدن اکنون شود یارب

۵

فلک در نامرادی تا بکی جانم بلب آرد

مرادم کی میسر زان لب میگون شود یارب

۶

نمی‌خواهم که از من تنگدل گردد رقیب او

اگر خواهد دلم محزون شود محزون شود یارب

۷

فضولی قدر درد دل چه می‌دانند بی‌دردان

مرا ذوقیست با این درد دل افزون شود یارب

تصاویر و صوت

نظرات