فضولی

فضولی

شمارهٔ ۵۵

۱

گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب

بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب

۲

بگسل ای سایه ز من تابی نداری بر جفا

می گریزی بر تو گر تیغی کشد آن آفتاب

۳

تا نبیند آفتاب عارضش را سایه ام

از حسد خود را میان این و آن کردم حجاب

۴

در نقاب آن روی و من با آه دل در حیرتم

در میان این دو آتش چون نمی سوزد نقاب

۵

نیم بسمل کرده و دامن ز خونم می کشد

من از او در اضطرابم او ز من در اجتناب

۶

آتش است آن شوخ و من شمع شبستان بلا

گر رود میرم گر آید سوز دم با صد عذاب

۷

سوخت آهم چرخ را من می خورم خوناب ازو

نیست جز خونابه آتش را نصیبی از کباب

۸

مردم چشمم فضولی شد سیه پوش از عزا

غالبا شد کشته تیغ سهر در دیده خواب

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۲۹۳

نظرات